۱۳۹۵ دی ۱۸, شنبه

خاطره یک اعدامی در نظام ولایی!


امیر خان من خودم سال 82 زندان بودم یک خاطره ای از یکی زندانی دارم که با هم هم بند بودیم بنده خدا ادم تحصیل کرده شاعر بود به زبان بلوچی که اسمش هم ایوب شه بخش بود که همیشه بنده خدا با من درد دل می کرد من ازش پرسیدم که واسه چی زندانی وحکم اعدام بهت دادند بنده خدا هم داشت گریه می کرد به خاطر اینکه خبر خودکشی دخترش را بهش داده بودند با من درد دل کرد وماجرا را بهم گفت گفت که یک روز با خانواده اش می خواست بره چابهار برای تفریح از مسیر نیکشهر که نزدیکتره به چابهار حرکت می کرده گفت که حدودای ساعت 5 صبح بود که در مسیر میبینه که یک ماشین لند کروزر که مال نیروی انتطامی هست افتاده زیر پل وکسی هم اونجا نیست بنده خدا ماشینش را نگه میداره ومیره یک نگاهی بهش بندازه متوجه میشه که همش سربازند افتادند بدون انکه دست بهشون بزنه زنگ میزنه 110 محل که نزدیک نیکشهر هستش وازشون می خواد که بهشون کمک کنند نیروی انتطامی هم محل جای را ازش می پرسه وبعد میگه که خودت بیا تا باهم بریم محل چون که کلانتری هم نزدیک بوده بنده خدا میره وبا نیروی انتطامی میاد سر حادثه که میبینه شلوغ شده وهمه جمع شدند بعد که نیروی انتطامی نگاهشون میکنه میبینه که همشون تیر خوردند وکشته شدن وبعد سپاه میاد به محل که این اقایه را باخودشون میبرن اطلاعات سپاه وخانواده شون را میبرند چابهار تحویل فامیلوشون می دهند دیگه بنده خدا تعریف کرد همین که منو بردند سپاه وازم بازجویی کردند بهم گفتند که اعتراف میکنی که اینها را تو کشتی یا ازت اعتراف بگیریم که میگه من کاری که نکردم چی رو اعتراف کنم من اگه کشته بودم نمیومدم که به شما با ماشین خودم گدارش بدم دیگه گفت گفت منو بردن که ازم اعتراف بگیرن کاری کردن که هیچ حیوانی هم نمی کنه بخدا گفت که کف پاهامو درل کردند تمام بدنشو با سیگار سوراخ سوراخ کردند که بهم حتی نشان داد گفت که کپسول به بیضه هاش وصل کردند حتی بهش تجاوز کردند گفت که من اعتراف نکردم کاری را که نکردم چطوری اعتراف کنم اگر بگم که من کردم باز هم منو اعدام می کنند پس چرا با دلت بمیرم میگه تاجای که دستشون رسیده بهم شکنجه دادند تا این که خسته شدند از بس که اعتراف نکردم اخرش مجبور شدند دخترم را بیارند وجلوی من ولخت مادرزادی کردند و گفتند که خودت باید بهش تجاوز کنی که من اینکار را نکرد وگفت دو نفر بازجو که هردوشون لهجه سیستانی داشتند که یکیش فامیلی قنبری ویکی دیگه کریمیان بود رفتند وبه دخترش جلوی چشمش تجاوز کردند که برای بار دوم که می خواستند این کار را بکنند دیگه من هرچی به فکرم رسید گفتم وگفتم که هرچی شما می خواهی من اعتراف می کنم گفت که بهشون بگم که از که از فلان شخص تروریست پول گرفتم از فلان کشور حمایت می شم چندتا ترور انجام دادم که هرچی می گفتند اخرش من هم تایید می کردم که اخرش هم حکم اعدام بهش داده بودند ولی خدایی بهم گفت که من به پسرم گفتم که این قنبری و کریمیان را اگر دستت بهشون میرسه سزای کاری که کردند بده بعد از هشت سال با خبر شدم که قنبری با گوش بریده خایه های بریده زیر پل انداخته شده ومن تازگیها با خبر شدم که پسرش متاسفانه جز گروهای تروریستی شده یعنی من اینو می خاستم بگم که واقعا اونهایی که سر می برند خودشان جز سر بریدگانند

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر