بیمار که می شوی، خود آقای دکتر توصیه می کند که: "اگر می تونی این دارو را خارجیشو بگیر، ایرانیش بدرد نمی خوره!" پاشنه را ور می کشی و افتی توی خیابانها، از این داروخانه به اون دراگ استور، اما هیچ جا ندارند، همه هم آدرس ناصرخسرو رو می دهند، نمی تونی تسلیم شی، کودکی، همسری، مادر و پدری، منتظر این داروست، مگه میشه کوتاهی کرد، می رسی به ناصر خسرو، اولین دستفروش که میرسی میگه دارم، 1.5 میلیون! یعنی چی؟ این بیش از 1 ماه حقوق منه، خوب نخر! مجبور که نیستی، ایرانیشو بخر که ارزونه! چیکار کنم؟ اما تصور چشمهای بیمار بدحال و منتظر فرصت فکر کردن بهت نمی دهند، پول را می دهی و دارو را تحویل میگیری، برمیگردی خونه، سرکوچه یک روزنامه فروشی هست، تیتر خورده: "مردم برای داروی خارجی اصرار نکنند!"
آسمان خراب می رشه روی سرت، دوست داری فقط به گوینده این جمله بگی خفه شو، سکوت می کنی، ...
آسمان خراب می رشه روی سرت، دوست داری فقط به گوینده این جمله بگی خفه شو، سکوت می کنی، ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر