۱۳۹۷ شهریور ۱۷, شنبه

فلوکستین!

اگر مقداری در خیابان های تهران یا شهر های بزرگ ایران قدم بزنید و با مردم گفت و گو کنید می بینید که افسردگی و هراس و اختلال وسواسی اجباری و اختلال هراس و عصبی بودن فضای اجتماع را فرا گرفته، حال در مورد پرخوری عصبی که فکر کنم خود بنده یکی از آنها می باشم در مورد دیگران نمی توان قضاوت کرد.
بد نیست اینجا به کلمه "اجباری" در تعریف این دارو توجه داشته باشیم و متوجه باشیم که طبیعت مردم ایران اینگونه نیست که به خودی خود افسرده باشند و یا اختلالات وسواسی و یا هراس داشته باشند یا عصبی باشند یا اینکه در سنت و فرهنگشان کشش به سمت فساد اجتماعی و یا اقتصادی و یا اخلاقی داشته باشند، بلکه شرایط روزگار آنها را به چنین وضعیتی رسانده.
شاید بتوان گفت دشمنان ایران زمین از درون و بیرون مملکت کاری کرده اند که آن فضای صمیمی اجتماعی در ایران از بین برود و آن مسلک لوطی منش مردم ایران نابود شود.
ما نیز نشسته ایم نسخه های آنها را مصرف می کنیم.
چرا؟
چون بزرگترین و مهم ترین قدرت ایرانی ها در اتحاد و همبستگی و همراهی با یکدیگر بوده و هست ودر صورتی دشمن می تواند ایرانی ها را شکست بدهد که این نکته تمرکز اقتدار را نابود کند.
امروزه در خیابان ها مشاهده می کنید همه با یکدیگر دعوا دارند، همه عصبی هستند هیچ کس حاضر نیست به دیگری رحم کند، گذشت از میان رفته، خلاصه بگوییم هرکی به هرکی شده و هر کسی به دنبال آن است که کلاه خود را از معرکه نجات دهد.
انصاف میان مردم و کسبه از میان رفته و همه تلاش می کنند دستشان را در جیب دیگری بگذارند.
کارمندها اعصاب پاسخگویی به ارباب رجوع را ندارند و ارباب رجوع توانایی یکه به دو کردن کارمندان ادارات را ندارند.
خلاصه بگوییم در همه موارد نه فروشنده راضی است و نه خریدار.

منظور بنده اینجا از فروشنده و خریدار فقط مغازه دار و مشتری های آنها نیست بلکه همه فروشندگان کالا و خدمات و همه خریداران کالا و خدمات.
چرا؟
چون ارزش دارایی خریدار هر روز کمتر می شود و ارزش کالای فروشنده پس از فروش بالاتر می رود.
چگونه می توان از یک کارمند یا بازنشسته که ماهانه حقوق ثابت به ریال دریافت می کند ولحظه به لحظه مشاهده می کند هم ارزش درآمدش بصورت لحظه ای کمتر می شود هم توان خریدش از بین می رود توقع داشت که دغدغه آخر ماه خود را داشته باشد.
آیا نباید توقع داشت که این کارمند برای سیر کردن شکم زن و بچه اش هزار فکر در خیال بپروراند و به فکر باشد که چگونه می تواند از ارباب رجوع خود درآمدی هر چند ناچیز و لو اینکه به عنوان باج بخواهد تلقی شود دریافت کند تا اینکه ما به التفاوت هزینه هایش را بپوشاند.
به هر حال یا باید از دیوار مردم بالا برود یا دست در جیب آنها کند وگرنه چگونه باید هزینه هایش را تامین کند.
در بهترین شرایط کارمندان می توانستند دو یا سه کار کنند ویا اینکه بعد از شیفت کاری مسافر کشی کنند که با هزینه های فعلی قطعات یدکی ماشین ها نیز احتمالا این کار نیز برای آنها به صرفه نخواهد بود.
در مورد ارباب رجوع چی؟
او هم درآمد ثابتی دارد ولی مجبور می باشد هزینه های اضافه ای را انجام دهد تا کارش راه بیافتد.
احتمالا هم همان ارباب رجوع کارمند جای دیگری است، وقتی می بیند در اینجا برای خدمات از او مبالغی به عنوان هدیه یا شیرینی یا زیر میزی یا… مطالبه می شود خود نیز مجبور می شود همان کار را انجام دهد تا اموراتش بگذرد.
قبح این ماجرا وقتی می ریزد که مردم و کارمندان جزء هر روز اخباری مبنی بر ملیاردها و یا هزاران ملیارد تومان اختلاس می شنوند و بحث اختلاس دیگر برای آنها عادی می شود وتصور می کنند وقتی مقام بالاتر ملیاردها اختلاس می کند چرا من حق ندارم مقداری درآمد اضافی داشته باشم.

مضاف بر این وقتی که جامعه به سوی مصرف گرایی روی آورده و چشم به هم چشمی چشم همه را کور کرده آیا می توان توقع داشت اگر فردی یک کالای برند در منزلش داشته باشد فک و فامیل وی و همسرش حسادت نکنند و چنین چیزی را نخواهند.
به همین سادگی بسیاری از زندگی ها حتی از هم می پاشد و علاوه بر اینکه فساد اقتصادی و فساد اجتماعی بوجود می آید قبح فساد اخلاقی هم در جامعه به هم می ریزد.
نمی دانم اگر اخیرا متوجه چاپ کارت های دعوت برای مراسم طلاق شده اید.بدعتی جدید که هیچ وقت در جامعه ایران وجود نداشت.
در حالی که همیشه مردم تلاش می کردند ماجرای طلاق را حاشا کنند و بسیاری اگر دخترشان طلاق گرفته بود تلاش داشتند صدایش را در میان فک و فامیل در نیاورند تا بلکه زن و شوهر دوباره به هم برگردند و قائله به خیر ختم شود امروزه در بدعت هایی مانند افتخار به طلاق گرفتن و حتی مهمانی طلاق گرفتن رواج یافته، انگار آن زن وشوهر سابق می خواهند به اطلاع همه برسانند که دیگر متاهل نیستند و آزاد شده اند متقاضیان می توانند بیایند جلو.
برخی هم به سمت ازدواج سفید روی آورده اند و دیگر حتی حاضر به ازدواج رسمی نیستند.
چرا همه سنت ها و اصول و معیارهای زندگی ایرانی ها برگشته؟ 
فکر کنم همان پیشنهاد دوست پزشکمان را باید انجام دهیم ودر آب شهرهای ایران فلوکستین بریزیم و همه بی خیال شویم چون فقط با بی خیالی می توان از از مرحله عبور کرد.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر