۱۳۹۷ مرداد ۶, شنبه

جای شهدا خالی...

اسفند 66 بود، با بچه های گردان خداحافظی کردم و از محل ماموریتم، فاو، خارج شدم. انگار قسمتی از وجودم هنوز آنجا بود. به شهر محل سکونتم بازگشتم، چند روز بعد به جهاد سازندگی رفتم برای گرفتن معرفی نامه شرکت در امتحانات دبیرستان، وارد ساختمان که شدم، دیدم عکس همه بچه ها و دوستان را روی دیوار زده بودند، برای یک لحظه بهم برخورد! همه آنها شاخص بودند و لیاقت آن را داشتند که عکسشان برود روی دیوار، فقط من زیادی بودم؟!
چند ثانیه بعد، همان وسط سالن نشستم روی زمین، پهنای صورتم خیس از اشک بود، توان دیدن نداشتم. آن عکسها، عکس شهدا بود. عراق فاو را پس گرفته بود و بچه ها همه با هم شهید شده بودند...
خیلی احساس تنهایی می کنم. این روزها هوای آنها را دارم، اگر بودند امروز اینقدر تنها نبودم، ... 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر